راههای رهایی از زنجیر اسارتِ خود دروغین
در دنیای پرتلاطم امروزی در بسیاری از اوقات شناخت انسان از خود و مسیری که باید پیش بگیرد، شناختی سطحی است.
دنبالهروی از نیازها و طرز فکر دیگران، سرکوب استعدادها و ظرفیتهای درونی با شنیدن انتقاد دیگران از جمله مواردی است که سد راه رسیدن به اهداف و آرزوها میشود.
تا به حال چقدر پیش آمده که صدای درون شما یک راهی را به شما نشان داده و شما از ترس شنیدن انتقادات دیگران تلاش بر کتمان نوای درون خود داشتید؟ یا چقدر پیش آمده که دیگران را براساس گمان خود قضاوت کردید و بیتوجه به تشخیصشان، آنها را به باد استهزاء گرفتید؟
خانم اشلی استال (Ashley Stahl) نویسنده، سخنران و مشاور شغلی در سخنرانی کوبنده و شنیدنیای که در TED برگزار کرد از سه مرحله اساسی برای از نو آغاز کردن مسیر و در آغوش کشیدن خود حقیقی یاد میکند.
مسیری که اگر هر کسی متناسب با استعدادها و ظرفیتهای درونیاش پیش بگیرد شغل، ازدواج و روابط موفقی را برای او به ارمغان خواهد آورد. در ادامه خلاصهای از سخنرانی ۲۰ دقیقهی خانم استال را میخوانیم:
خانم اشلی استال سخنرانی را پرهیجان آغاز میکند. در دقایق اولیه خاطرهای را بیان میکند. از اینکه چندنفر به بهانه دریافت پول خونبها به پدرش زنگ میزنند و خبر میدهند که دخترت را گروگان گرفتیم و بدون اینکه به کسی اطلاع بدهی به فلان بانک بیا و اگر به پلیس خبر بدهی اجزای بدن دخترت را تکه تکه دریافت میکنی.
پدر خانم استال به بانک میرود اما قبل از آن به همسرش مخفیانه اطلاع میدهد تا پلیس را در جریان بگذارد. از طرف دیگر خانم اشلی استال بیخبر از همه جا در ادارهی خودش مشغول مصاحبه بوده است. وقتی فردی که با او مشغول مصاحبه بوده، ادارهاش را ترک میکند به موبایلش نگاه میکند و متوجه چند تماس از دست رفته میشود. چشمش به یک پیامک از سمت پلیس میافتد با این مفهوم که” این پلیسه و به ما زنگ بزنین.”اشلی از همه جا بیخبر با پلیس تماس میگیرد. پلیس سریع خبردار میشود که گروگانگیرها دروغ گفتند و سریع به پدر اشلی خبر میدهند که اشلی سالم است و قضیه دروغ است.
اشلی استال وقتی به خانه بازمیگردد از پدرش پرسوجو میکند که چرا در آن لحظه که به شما زنگ زدند از اینکه من را گروگان گرفتهاند یا نه، مطمئن نشدی. پدرش در جواب میگوید در آن لحظه بهترین تصمیمی که به ذهنم رسید همین کار بود.
در آن لحظه هیچ چارهی دیگری نداشتم. اشلی وقتی این حرف را میشنود عمیقا به فکر فرو میرود. در آن لحظه نه تنها نسبت به پدرش بلکه نسبت به گروگانگیرهای تقلبی هم احساس ترحم میکند. به این فکر میکند که قطعاً گروگانگیرها هم از سرناچاری و ناتوانی در تصورِ راهحل دیگر برای حل مشکلاتشان به این کار رو آوردن تا با سرمایهی اندوختهی یک عمر یک مرد ۷۵ ساله (پدر اشلی) مشکلات خود را حل کنند.
اینجا سخنرانی یک پیچش جذاب پیدا میکند. خانم استال اینطور ادامه میدهند که ما خیلی وقتها پیش میآید که خودمان را از زندگیای که در واقع آرزویش را داریم و دوست داریم داشته باشیم، گروگان میگیریم.
راه حل ها
شاید چون فکر میکنیم که این تنها راهی هست که ما را به هدفمان میرساند و باعث حل مشکلاتمان میشود. بعد از آن صحبت با پدرش، خانم استال یک دفترچه برداشت و بالایش نوشت که من گروگانگیر خودم هستم . در آن دفترچه کارهایی که او را از رسیدن به اهدافش بازداشتند، لیست کرد.
چقدر ما در زندگی خود شغلهایی را داریم که دوست نداریم، رشتههای دانشگاهیای را دنبال میکنیم که دوست نداریم و میدانیم با ما هیچ سازگاریای ندارد. شاید وقتی دست به انتخاب زدیم احساس کردیم چارهی دیگری نداریم و یا اینکه فکر کردیم ممکن هست این راهها ما را به مقصد برساند. اما قضیه طور دیگری است.
درخواست خانم استال
خانم استال از مخاطبانش درخواست میکند که بنویسند که از چه راههایی خودشان، خودشان را به گروگان گرفتند و نگذاشتند که آن طوری که دوست دارند، زندگی کنند. چه وقتهایی من از سر ترس و ناچاری دست به کارهایی زدم و پا در مسیرهایی گذاشتم که همان مسیرها در نهایت من را از خواستههایم دور کردند.
ترس
ترس یکی از عوامل بازدارندهی ماست. خانم استال که خودشان در زمینه یافتن شغل مشاوره میدهند، سه پله را معرفی میکنند که اگر برداریم میتوانیم خود واقعیمان را در آغوش بگیریم و به آن چیزهایی که واقعا میخواهیم واقف بشویم.
مرحله اول ارزیابی خود هست. سوال اول این هست که من کجا خودم را گرفتار و اسیر کردم؟ ما ترس را از کودکی یاد گرفتیم. ترس به خودی خود چیز بدی نیست. ترس از دست زدن به یک چیز داغ یا تیز. اما کم کم همین ترس شکل اجتماعی پیدا میکند. ترس از حرف مخالف جمع زدن، ترس از شکست و ترس از شنیدن نقد دیگران. ما میترسیم و اقدام نمیکنیم و آن وقت خودمان را اهل عمل میدانیم.
سوال دوم
سوال دوم که در این مرحله اول باید از خود بپرسیم این هست که من چه چیزهایی هست که میدانم و آرزو میکنم که ای کاش آن چیزها را نمیدانستم. شاید بعضیها بدانند که در اعماق دلشان از یک حقیقتی فرار میکنند. شاید ما از کاری که داریم متنفر هستیم ولی از ترس اینکه اگر از این کار بیرون بیاییم چه اتفاقی برای ما میافتد این حقیقت را کتمان میکنیم.
شاید از شرایط بیماریمان میترسیم و نمیخواهیم به دکتر مراجعه کنیم تا مبادا تشخیص دکتر را بشنویم. باید نسبت به همه چیز یک نگاه واقعگرا پیدا کرد و همه چیز را همانطور که هست نه بدتر و نه بهتر دید.
مرحله دوم دنبالهرویِ آزادی بودن است. باید دنبال این باشیم که بفهمیم چه چیزی احساس خوبی به ما میدهد. وقتی دنبال چیزهایی باشیم که دوست داریم و احساس خوبی به ما میدهند، اهدافمان هم یا در خط مستقیم آن موارد مورد علاقه و یا قدری آن طرفتر قرار دارند. وقتی دنبالهروی علایقمان باشیم در مسیر درست هستیم. تحقیقات نشان میدهند که بیش از ۷۰ درصد آمریکایی ها از شغل خود راضی نیستند و بیش از نیمی از ازدواجها به طلاق ختم میشود.
پیدا کردن علت
علت چیست؟ هرچند ما در دنیایی هستیم که با اطلاعات بمباران میشود و ما را به همان جا وصل میکند اما در دنیای حاضر ما از درونیات خود قطع شدیم. سیستم های عصبی بدن ما هم راستا با علایق ما واکنش نشان میدهند. زمانی که یک چیزی خوشایند ماست سیستم عصبی هم این خبر را میدهد. بدن و روح با یکدیگر در ارتباطند.
باید به شغل به عنوان یک وسیله برای رشد و تعالی نگاه کنیم. ایدههایی که به ذهن ما میرسند را بنویسیم و آگاهانه احساساتی که در ما برمیانگیزند را نظارهگر باشیم. ببینیم آیا احساس شور و اشتیاق به ما دست میدهد یا احساس ترس و خفگی.
یکی از پیشنهادهای خانم استال این است که یک دفتر شادی درست کنیم. در این دفتر طی ۳۰ روز هرچیزی که احساس خوبی به ما میدهد را یادداشت کنیم. این میتواند هرچیزی باشد. دیدن یک لبخند، صحبت کردن با یک نفر در صف و یا هرچیز دیگری. بعد از ۳۰ روز با دقت نگاه کنید و ببینید آیا در این لحظههای خوشیای که داشتیم میشود یک الگویی پیدا کرد؟
مرحله آخر
مرحلهی سوم درگیر شدن هست. در این مرحله آن چیزی که نمیگذارد وارد عمل بشویم و اقدام کنیم، کمالگرایی است. کمالگرایی ماسکی است که ما میپوشیم تا ترسهای خود را مخفی کنیم. واقعیت این است که وضوح و شفافیت از درگیر شدن و اقدام کردن میآید و نه از فقط فکر کردن. میخواهید مشخص بشود که باید چه مسیری را پیش بگیرید و باید چه کاری را انجام بدهید؟ دست به عمل بزنید و بگذارید شفافیت از راه برسد. افکار، ما را به جایی نمیرسانند.
همه ما میتوانیم خودمان را از اسارتِ گروگانگیری که در اصل خودمان هستیم، آزاد کنیم. میتوانیم به خود حقیقیمان برسیم. اول ارزیابی کنیم، بعد دنبالهروی راههایی باشیم که دوست داریم و بعد دست به عمل بزنیم. با همین سه مرحله و در مسیر بودن میتوانیم به خود حقیقی گمشدهمان برسیم. این ما هستیم که گروگانگیر خودیم نه شرایط.